زنجیرم کن


زنجیر در تو بودن شاید که به مردانگی ام نیاید

 اما

 به روحم می آید

 شبیه خالیِ بی نهایت می شوم در غیابت!

چه حالی خوبی است

 در بندت که هستم

در آن گره های فولادی زنانه ات

وقتی نفس کم می آورم

در باتلاق  آن تن بی مانندت

زنجیرم کن  دوباره و همیشه

مگذار به حال خود  بمانم

و کلاف در کلافی دیگر سبز کنم

آن درهای بهشتت را ببند، بگذار تا هست تنها زندانی این وسعت شیرین نا تمامت باشم


26 فروردین 93